دلباخته
نوبت رسيد عشق تو را بر ملا كنم
پيش از تو هرچه دوست گرفتم رها كنم
در دوري تو بر دل زارم چه ها گذشت
آغوش بازكن! كه سر راز وا كنم
دردم نهفته به، ز رفيقان روس و چين
حاشا كه جز به وصل تو آن را دوا كنم
«آب و هواي فارس عجب سفله پرور است!
كو همرهي كه»1 عزم كاليفرنيا كنم؟!
ميل تو با من است كه ظرفم شكسته اي!
تحريم هرچه تازه كني من صفا كنم
قابل اگر بداني و يك فرصتم دهي،
لعنت به من اگر به رفاقت جفا كنم
من كه هنوز OK نگرفته، مصمّم ام
خود را از آنكه تو نپسندي جدا كنم
پيش از تو هرچه داشته ايرانم اعتبار
در پيش يك نگاه مليحت فنا كنم
چاوز كه مُرد!، ولي من براي تو
صدها رئيس و دولت و كشور فدا كنم
بشّار اسد برو !، كه مرا عشق ديگري است
سيّد حسن نيا !، كه من از او حيا كنم
هر كنفرانس و مجلس و هر اجتماع كه،
بر ساحت تو خدشه كند كلّه پا كنم
من راضيم كه «مرگ خودم» را از اين به بعد
در هر شعار، مانع «مرگ شما» كنم!
يك عمر گفته ايم: «غلط ميكني» ولي
بايد «زمان و فاعل» آن جابجا كنم!!!