نوروز باستانی
پر آوازه ترین جشن و مهم ترین عید باستانی ما، جشن نوروز در ماه فروردین و در اعتدال بهاری است. پیشینیان ما بر اساس آیین زردشت[1] به نام هر دوازده ماه سال و به مناسبت های ویژه یی جشن داشتند. جشن «فروردین گان» و «اردیبهشت گان» در فصل بهار و جشن «نیلوفر» در فصل تابستان و جشن «مهرگان» در فصل خزان و جشن «خرم روز» و جشن «سده» و جشن گاو گَتَل در فصل زمستان از جمله این جشن ها است. [2] ازین جشن ها دانسته میشود که شادی و سرور، در زندگی آریانهای باستانی بلخ و نیمروز و خراسانیان قرون میانه چه اندازه جدی و مهم بوده است. . مورخان دوره اسلامی چون ابو عثمان جاحظ و خیام و نیز بیرونی و... در باره نوروز و دیگر جشن های باستانی به گستردگی سخن گفته و روشنگرانه به پیشینهی نوروز و ویژگیهای آیین های آن پرداخته اند.
جشن نوروز در سنجش با جشنهای سال نو در میان دیگر جوامع دنیا، بی همتا است. نوروز دارای ویژگی هایی است که آن را فراتر از یک جشن سادهی ملی میبَرد و به آن درون مایهای بشری و جهانی و حتا سرشت و مفهوم کیهانی میدهد. به گفته بیرونی: نوروز را ازین جهت نوروز نامیدند؛ زیرا که پیشانی و سرآغاز سال نو است؛ [3] و نام پارسی آن بیان کننده این معنی است... بارش باران و بر آمدن شکوفه ها و سبز پوشیدن طبیعت و درختان و نغمه خوانی پرندگان و اوج جاری شدن آبها و جوشش چشمه زارها و میل حیوانات به جفت گیری و ... در فصل بهار است. این بود که باستانیان خوش سلیقه و طبیعت دوست ما، نوروز را دلیل پیدایش و آفرینش جهان می دانستند و گفته اند: در این روز بود که خداوند افلاک را پس از آنکه مدتی ساکن بود به گردش درآورد... و زمین و مخلوقات را در این روز آفرید و کیومرث (نخستین پادشاه زمین) در این روز به شاهی رسید و این روز روز جشن او بود و در واقع جشن نوروز و مهرگان که در اعتدال (برابری شب و روز) بهاری و خزانی است، تعیین کننده زمان هستند.[4]
نوروز بزرگ
در روز ششم ماه فروردین، نوروز بزرگ است که پارسیان[5] آن را عید بزرگ دانسته و می گفتند که: خداوند در این روز از آفرینش جهان آسوده شد؛ زیرا این روز، آخرین روزهای شش گانه است... زرتشتیان می گویند که در این روز، زردشت توفیق یافت که با خداوند مناجات کند و کیخسرو در این روز به آسمان عروج کرد و در این روز برای ساکنان کره زمین خوشبختی بخش می کنند و از این جا است که اهل عجم[6] این روز را روز امید نام نهاده اند... و آنان[7] می گویند که در بامداد این روز بر کوه پوشنگ[8] شخص خاموشی دیده میشود که یک طاقه مرو در دست دارد و به اندازه یک ساعت نمایان است؛ سپس پنهان شده و تا سال دیگر دیده نمی شود.» [9]
بانیان نخستین نوروز
عمرخیام در «نوروزنامه» شاهان پیشدادی و کیانی بلخ چون کیومرث و هوشنگ و جمشید و فریدون و گشتاسب را به ترتیب از نخستین بانیان و برگزار کنندگان جشن نوروز و جشن مهرگان و جشن سده نام برده است. [10]
ابو عثمان جاحظ/225ق/ به نقل از کسروی[11] جمشید (ملقب به کیومرث) را نخستین بانی نوروز دانسته و نوشته است: «نخستین بانی نوروز «کیاخسرو بن ابرویز جهان» ابن ارفخشد ابن سام ابن نوح است. روزی که او پادشاه جهان شد و ممالک «ایرانشهر» یعنی سرزمین بابل را آباد نمود، آن روز را جشن گرفت و پس از او افریدون وقتی که بر ضحاک غلبه کرده و او را در سرزمین غربی[12] اسیر کرده و به کوه دنباوند زندانی نمود، آن روز را مهرگان نامید. پس نوروز از جمشید است و مهرگان از افریدون است و تاریخ نوروز دو هزار و پنجصد سال از مهرگان پیشتر است. «جَمه» (جمشید) روزهای ماه فروردین را شش بخش نمود. پنج روز نخست را برای بزرگان و نجبای مملکت نوروز قرار داد و از ششم تا دهم، نوروزِ شخص پادشاه بود تا با مردم دیدار کرده و به آنان بخشش کند. از یازدهم تا پانزدهم برای خدمتکاران شاه و از شانزدهم تا بیستم برای نزدیکان و درباریان و از بیست و یکم تا بیست و پنجم برای لشکر و سرانجام پنج روز آخر ماه را برای باقی افراد ملت نوروز قرار داد.» [13]
ابوریحان نیز جشن سی روزه نوروز و بخش ششگانه این جشن را با اندک تفاوت در کتاب خود آورده است. [14]
زادگاه رسم نوروز به نظر نگارنده
نوروز را در کشورهای آسیای میانه و افغانستان و ایران و هند و... جشن می گیرند. بدون تردید مراسم نوروز و چهار شنبه سوری و شب یلدا چون: سروده های ویدی و اوستایی و شاهنامه ها و ادبیات دری و دیگر فرهنگ و آیین زردشتی و آداب پارسی، ریشه در سرزمین زیبا و ویران بلخ و زابلستان دارد. به بیان دیگر در حقیقت نوروز و شاهنامه و ادبیات دری، شناسنامه مردم بلخ و زابلستان است. همان گونه که تاریخ بلخ از جمشید ملقب به کیومرث آغاز میشود، تاریخ نوروز نیز از کیومرث و جمشید آغاز میگردد.
روشن شدن زادگاه نخستین رسم نوروز بستگی به روشن شدن جایگاه جمشید دارد. مورخان دورة اسلامی، غالبا از پایتخت و جایگاه دائمی کیومرث یا جمشید (بانی نخستین نوروز) با صراحت نام نبرده اند. اما از نسخه های چاپی کتاب ابوعثمان جاحظ و احمد دینوری/ قرن سوم/ و تاریخ طبری / قرن چهارم/ و آثارالباقیه بیرونی که در دست ماست، فهمیده میشود که جاحظ و دینوری از بابل (عراق) و طبری و بیرونی از دنباوند در طبرستان و اتابک سلجوقی پارس در تاریخ معجم از شیراز، به عنوان شهر و جایگاه جمشید نام برده اند. [15]
طبری جمشید را از روی تعصب مذهبی و ملی همدست شیاطین نوشته و بدون ذکر منبع، جایگاه جمشید را در دنباوند ضبط کرده و نوشته است: «آنگاه بفرمود تا چرخى از آبگينه براى او بسازند و شياطين را در آن جاى داد و بر آن نشست و در هوا از شهر خويش از دنباوند تا بابل به يك روز رفت و آن روز هرمز روز فروردين ماه بود و مردم از اين شگفتى كه ديدند نوروز گرفتند.»[16]
بیرونی نیز سخن طبری را در مورد جمشید و نوروز تکرار کرده[17] و افزوده است: « رسم ملوک خراسان این است که در این موسم به سپاهیان خود لباس بهاری و تابستانی می دهند.» [18]
اما بلعمی مترجم پارسی تاریخ طبری از دنباوند نام نبرده و در باره نوروز و جمشید نگاشته است: « پس علما گِرد كرد و ازيشان پرسيد كه چيست كه اين پادشاهي بر من باقي و پاينده دارد؟ گفتند: داد كردن و در ميان خلق نيكي، پس او داد بگسترد و علما را بفرمود كه روز مظالم من بنشينم، شما نزد من آييد تا هرچه درو داد باشد مرا بنماييد تا من آن كنم و نخستين روز كه به مظالم بنشست روز هرمز بود از ماه فروردين، پس آن روز را نوروز نام كرد، تا اكنون سنّت گشت.» [19]
ابوزید بلخی نیز بر خلاف دینوری و طبری و بیرونی، از هیچ نام جغرافیایی چون دنباوند و طبرستان و بابل نام نبرده بلکه تنها از کوه البرز[20] که به معنی رشته کوه هندوکش و بابا است، نام برده و نوشته است: « او شياطين را فرمان داد تا براى وى گردونهاى بسازند و بر آن نشست و هر سوى در هوا به گردش پرداخت. نخستين روزى كه وى بر آن مركب نشست روز اول فروردين ماه بود و او با روشنى فروغ خويش برون آمد و آن روز را نوروز خواند. ... و خداوند فرمان داد تا وى به كوه البرز برود و كوه البرز همان كوه قاف است.» [21]
دهخدا به استناد شاهنامه فردوسی که در غزنی مرکز زابلستان سروده شده است، در باره جمشید و نوروز نگاشته است: «فردوسي که بدون شک مواد شاهنامه خود را مع الواسطه از خداينامک و ديگر کتب و رسايل اتخاذ کرده، اندر پادشاهي جمشيد گويد:
به فَر کَياني يکي تخت ساخت/ چه مايه بدو گوهر اندر نِشاخت [22]
چو خورشيد تابان ميان هوا / نشسته بر او شاه فرمان روا
جهان انجمن شد بر تخت اوي/ فرومانده از فرة بخت اوي
به جمشيد بر، گوهر افشاندند/ مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودين/ برآسوده از رنج تن دل ز کين
بزرگان به شادي بياراستند/ مي و جام و رامشگران خواستند
چنين روز فرخ از آن روزگار/ بمانده از آن خسروان يادگار. فردوسي.[23]
نقد سخن طبری
در گذشته گفته شد که تاریخ آریانا یا ایرانویجه اَوِستا در عهد حکومت ساسانی مورد تحریف قرار گرفت. موبدان دورة ساسانی (طبقة چهارم شاهان پارسی) تاریخ پارسیان را از حوزة شرق کویر نمک به محیط غرب کویر منتقل ساخته و به آن رنگ بابلی (بین النهرینی) دادند.
این تاریخ در دوران حاکمیت اعراب نیز مشوش گردید سخنان مورخان دوره اسلامی در این باب مشوش است. سخنان آنان در حقیقت بازتاب متون پهلوی ساسانی و ترجمه عربی ابن مقفع /142 هجری/ از خداینامه است، که بلعمی از آن به نام شاهنامه بزرگ یاد نموده است. در عهد ساسانی چون مرکز سیاسی ایرانشهر در بابل (عراق) بود، لذا مورخان دورة اسلامی که تحت تأثیر فرهنگ و سیاست اعراب بودند، بابل (عراق) را دل و مرکز ایرانشهر نوشته اند. به تاریخ طبری/ قرن سوم ق/ و مروج الذهب مسعودی/ قرن چهارم/ و... که به زبان عربی نوشته شده است، اگر دقت کنیم می بینیم که نویسندگان آن از تعصب مذهبی و ملی و از تأثیر حاکمیت تازیان و نویسندگان تازی بدور نبوده اند.
در حین ورود مسلمانان عرب به سرزمین ایران و افغانستان کنونی، بیشتر مردم این دو سرزمین از آیین پارسی (زردشتی) پیروی می کردند. دین و فرهنگ پارسی یک رقیب سرسخت و چالش مهمی در راه دین جدید اعراب به حساب می آمد. عرب هایی که پیش از اسلام غالبا محکوم عجمها بودند، پس از اسلام حاکم گردیدند. نویسندگان مسلمان و عرب پس از حاکمیت تازیان، به فرهنگ و تاریخ پارسیان با بی اعتنایی برخورد نمودند و حتی به گفته بیرونی: «قتیبه بن مسلم باهلی نویسندگان و هیربدان خوارزم را از دم شمشیر گذرانید و آنچه مکتوبات از کتاب و دفتر داشتند، همه را طعمه آتش کرد و از آن وقت خوارزمیان امی و بی سواد ماندند.» [24] بلی، تازیان تلاش کردند که تاریخ دیگران را نادیده بگیرند و یا اینکه مانند ساسانیان جایگاه آن را تغییر دهند. آنان سعی کرده اند که بلخ و سیستان را کمرنگ نموده و بابل (عراق) را محور تاریخ پارس باستان معرفی کنند. آنان غالبا تاریخ پارس را از پارسیان عهد ساسانی مقیم در بابل (عراق)، نقل کرده اند و یا از پیش خود احتمالاتی داده اند.
مورخانی چون دینوری و طبری و مسعودی[25] و ... که محل اقامت کیومرث و هوشنگ و فریدون و منوچهر و ... را در دماوندِ طبرستان دانسته اند، مطابق گفته موبدان دوره ساسانی و بر اساس بابِل محوری و عرب گرایی نظر داده اند. طبری به نقل قول از منبع مبهم و نامعلوم چون «دانشوران غیر پارسی» کیومرث را از دماوند طبرستان دانسته است. [26] هم چنین این بزرگان یاد شده، بدون هیچ استناد و دلیل، زردشت را فلسطینی الاصل و مقیم آذربایجان نوشته اند، و یا اینکه اتابک سلجوقی پارس صاحب تاریخ معجم[27] و پیروان بعدی وی که جایگاه کیومرث و هوشنگ را دراصطخر فارس (شیراز) نوشته است نیز بر اساس تاریخ سازی برای شیراز است.
نظر و سخن این بزرگان را در عین حالی که منبع موثق ندارد، هیچ شاهد و نشانه دیگر تایید نمی کند.
بدون تردید باید گفت که بررسی تاریخ کیومرث و هوشنگ و وَهكَرت و ديگر شاهان پيشدادي و كياني، بدون بررسی تاریخ ریگویدا و اوستا و شاهنامه ها و بدون بررسی تاریخ ادبیات پارسی ناممکن است. بنا بر این نگارنده خود را ملزم می بیند که نوشته های مورخان دورة اسلامی منجمله جناب طبری را با اصل متون قدیمة پارسیان چون ریگ ویدا و اوستا و شهنامه ها و با منابع فارسی دیگر که در مشرق زمین نوشته شده است، مقایسه کرده و نتیجه گیری نماید.
اهل تحقیق به خوبی میدانند که تاریخ و فرهنگ ویدی و اوستایی و ادب پارسی و شاهنامه ها، در ناحیة شرق کویر نمک و در دو طرف جبال هندوکش و بابا زاده و پرورده شده است. سر زمينی که به نام سرزمين كيانيان، صدها افسانه و اسطوره و صدها اثر باستانی دارد.
از گاتها و یسناها و یشتها (مثلا فروردین یشت و زامیاد یشت) به خوبی دانسته میشود که سرزمینهای شرق کویر نمک تا حوزة رود سند، سرزمین ایرانویجه و زادگاه فرهنگ و تاریخ کیومرث و شاهان پیشدادی و کیانی (طبقة اول و دوم شاهان پارسی) بوده است. یعنی فقط و فقط، نواحی شرق کویر بزرگ، چون بلخستان و زابلستان و کابلستان، محیط ریگویدا و اوستا و شاهنامه ها و زادگاه نخستین تاریخ و فرهنگ و ادب پارسی بوده است نه غیر آن. از مجموع اسناد یاد شده دانسته میشود که ستون فقرات افسانه و تاريخ کیومرث و هوشنگ و... با سرزمین زابلستان و کابلستان و بلخ و نیمروز در افغانستان کنونی، ارتباط دارد نه جای دیگر. تاریخ بلخ و نیمروز (زابلستان کهن) از کیومرث یا جمشید آغاز شده است و نام کیومرث و دیگر ناموران، نخستین بار در ریگ ویدا و اوستا یاد شده و سپس در شاهنامه ها ادامه یافته است. در تمام اوستای زردشت تنها یکبار از بابل (عراق) بنام «بوری» Bawri یاد شده،[28] و از اصطخر اصلا نامی در میان نیست، در حالی که از جبال هندوکش و بابا و شهرها و رودهای آن حوزه، دهها بار یاد و ستایش شده است.
. از بند هفتم یسنا 13 و از بند پنجم و دهم یسنا 26 دانسته میشود که کیومرث نخستین بشر و سر آغاز تاریخ پارس باستان است. در این بخش از اوستا، نخستین بار از کیومرث و سپس از زرتشت و گشتاسب کیانی و سر انجام از پسران زردشت که آخرین منجی های موعود زردشتی اند ستایش شده است.[29]
جمشيد در ریگ بید و اوستا به عنوان نخستین مخلوق اهورایی یاد شده که به عنوان رئيس مهاجران گله دار از راه خورشيد به سمت روشنايي مهاجرت كرده و سپس در کنار رود دائیتی (رود بلخ) مستقر شده است. وي به عنوان نخستين پادشاه و نخستين كسي مطرح است كه با اهورا مزدا در سرزمين ایرانویجه سخن گفته و به دستور او «وَر جَمكرد» (شهر بلخ) را درین سرزمین بنا کرده است.
در هر جای اوستا که از جمشید یاد شده، كوه هُوكَر ( رشته كوه بابا در باميان) به عنوان نیایشگاه و ستایشگاه وی یاد شده است. [30]
مورخان منجمله صاحب مجمل التواریخ والقصص از گریختن جمشید به جبال زابلستان و ازدواج وی با دختر کوهرنگ پادشاه زابلستان به وضوح سخن گفته اند.[31] صاحب مجمل اسامی تمام فرزندان و نواسه گان (نوادگان) جمشید در زابلستان را ، به ترتیب ذیل ذکر کرده است: 1-«ثور» از پرى چهره دختر زابل شاه، به همرای دو پسر از دختر ماهنگ، مالك ماچين،[32] به نام «هتوال» و «همايون». 2- «آبتين». 3- «افريدون». 4- «شیداسب». 5- «طورک». 6- «شم». 7- «اثرط». 8- «گرشاسپ». 9- «نریمان». از دختر ملک روم. 10- «سام» از دختر ملک مصر. 11- «زال». 12- «زواره» و برادرش«رستم» از رودابه دختر مهراب شاه کابل. 13- «فرامرز» و دو خواهر به نام «بانو گُشسب» و «زربانو» از خالة شاه کیقباد. 14- از فرامرز «آذربرزین». 15- از «زواره» «فرهاد» و «تخواره». صاحب مجمل سر انجام افزوده است که: ايشان سخت دلاور و مبارز بودند .[33]
بلعمی مترجم پارسی تاریخ طبری/ قرن چهارم/ مشروح فرار جمشید را به زابلستان چنین ذکر کرده است: « پارسيان گويند بيرون ازين كتاب: كه جم بگريخت و به زاولستان شد به حديث دراز و گفتند دختر شاه زاولستان او را بيافت و بزن او گشت و پدر ندانست، و پدرش امر بدست دختر كرده بود، پس چون دست بدين دختر فراز كرد، پسري آمدش تور نام كردش، ... و آن پسر را پسري آمد شيداسب، نام كرد و او را پسري آمد طورك نام كرد، وي را پسري آمد شَهم نام كرد، و وي را پسري آمد اثرط نام كرد، وي را پسري آمد گرشاسپ نام كرد، وي را پسري آمد نريمان نام كرد وي را پسري آمد سام نام كرد، وي را پسري آمد دستان نام كرد، وي را پسري آمد رستم نام كرد، وي را پسري آمد فرامُرز نام كرد، و حديث ها و اخبارها و سرگذشت هاي ايشان بسيارست و بسيار گويند. ابوالمؤيد البلخي ياد كند به شاهنامة بزرگ.»[34]
معنی ندارد که داستانها و افسانه ها و نام و نشان کیومرث و جمشید و نام و نشان فرزندانش چون گرشاسب و نریمان و سام و زال و رستم و... در سرزمین بلخ و زابلستان باقی مانده باشد، ولی خود جمشید متعلق به یک سرزمین دیگر باشد.
به گفته عبدالحی حبیبی: «باری مردم افغانستان از زمان اوستایی که بلخ و سیستان و تمام خراسان پرورشگاه کیش مَزدیَسنا بود، درین سرزمین با عقاید و رسوم و سنن قدیم خویش می زیستند و در قرن نخستین نشر اسلام نیز موجود بودند... جشن «نوکروز» در [زبان] پهلوی و «نوروز» در [زبان] دری که اعراب هم نوروز یا نیروز گفتند، از بزرگترین اعیاد مردم خراسان در اوایل اسلامی بود.» [35]
آداب نوروز باستانی
خيام نیشابوری در مورد آداب نوروز نوشته است: « آئين ملوک عجم از گاه (زمان) کيخسرو تا به روزگار يزدجرد که آخر ملوک عجم بود چنان بوده است که در روز نوروز، نخست کس از مردمان بيگانه موبد موبدان (رئیس روحانیان) پيش مَلِک (شاه) آمدي باجام زرين پر مَي، و انگشتري و درمي و ديناري خسرواني و يک دسته خَوِيد (سبزة گندم یا جو و...) سبز رَسته و شمشيري و تير و کمان و دوات و قلم و استر و بازی و غلامي خوب روي، و ستايش نمودي و نيايش کردي او را به زبان پارسي به عبارت ايشان. چون موبد موبدان از آفرين (ستایش) بپرداختي پس بزرگان دولت در آمدندي و خدمت ها پيش آوردندي.
آفرينِ (ستایش) موبد موبدان به عبارت ايشان:
«شَها! به جشن فروردين، به ماه فروردينِ آزادي گزينِ یزدان و دينِ کَيان!
سروش آورد تو را دانائي و بينائي به کارداني.
و دير زي و با خوي هَژير.
و شاد باش بر تخت زرين.
و انوشه خور به جام جمشيد و رسم نياکان در همت بلند و نيکوکاري.
و ورزش و داد و راستي نگاه دار.
سرت سبز باد و جواني چو خَوِيد.
اسپت کامگار و پيروز
و تيغت روشن و کاري به دشمن.
و بازت گيرا وخجسته به شکار.
و کارت راست چون تير.
و هم کشوري بگير نو، بر تخت با درم و دينار.
پيشت «هنري» و «دانا» گرامي و «درم» خوار.
و سرايت آباد و زندگاني بسيار.
چون اين بگفتي چاشني کردي و جام به مَلِک (پادشاه) دادي، و خَوِيد در دست ديگر نهادي و دينار و درم در پيش تخت او بنهادي، و بدين آن خواستي که روز نو و سال نو هرچه بزرگان، اولِ ديدار چشم بر آن افگنند تا سال ديگر شادمان و خرم با آن چيزها درکامراني بمانند و آن برايشان مبارک گردد، که خرمي و آباداني جهان در اين چيزهاست که پيش مَلِک آوردندي.»[36]
ابو عثمان جاحظ در مورد آداب نوروز باستان می افزاید که: «پادشاه در روز نوروز لباس و زیورهای شاهانه، در بر کرده و بر سر سفرة نوروز می نشست. بر روی سفرة نوروز، اشیاء ذیل را می چیندند. 1- پیالة نقره یی 2- یک یک قرص نان از انواع حبوبات نظیر گندم و جو و گال (نوعی ارزن. دهخدا) و جواری[37] و نخود و عدس و برنج و کنجد و باقلی و لوبیا 3- هفت دانه، از انواع دانه های یاد شده. 4- هفت شاخة درخت، چون بید و زیتون و گلابی[38] و انار و... که با آن فال می گرفتند و به آن تبرک می جستند.. 5- هفت ظرف کوچکِ سفید پر از خوردنیها 6- درهم و دینارهای نو 7- یک دسته گیاه اسپند. [39]
پادشاه با خوردن غذاهای یاد شده تبرک جسته و برای دوام پادشاهی و خوشبختی و عزت خود و مردمش دعا می کرد... شاهنشاه در آغاز، شیر تازه و حلوی[40] میخورد. شاهنشاهان در هريک از ايام نوروز بازي سپيد پرواز ميداد و از چيزهائي که در نوروز به خوردن آن تبرک ميجستند اندکي شير تازه و خالص و پنير نو بود و در هر نوروزي براي پادشاه با کوزه هاي آهنين يا سيمين، آب برداشته ميشد. در گردن اين کوزه قلاده هاي قرارميدادند از ياقوت هاي سبز که در زنجيري زرين کشيده و بر آن مهره هاي زبرجدين کشيده بودند. اين آب را دختران دوشيزه از زيرآسياب ها بر ميداشتند. بيست وپنج روز پيش از نوروز ، در حیات کاخ سلطنتی، دوازده ستون می ساختند. بر ستوني گندم و بر ستوني جو و بر ستوني برنج و بر ستوني عدس و بر ستونی باقلي و بر ستوني کاجيله و بر ستوني گال (ارزن) و بر ستوني جواری (ذرت) و برستوني لوبيا و بر ستوني نخود و بر ستوني کنجد و بر ستوني ماش مي کاشتند و اينها را همراه با مراسم و موسیقی و زمزمه های ویژه می چیدند. در ششمين روز نوروز اين گیاهان دانه یی را ميکندند و ميمنت را در مجلس مي پراکندند و تا روز مهر از ماه فروردين [ 16 فروردين ] آن را جمع نمي کردند. اين دانه ها را براي فال نیک مي کاشتند و گمان ميکردند که هر يک ازآنها که نيکوتر و بارور تر شود محصول آن در آن سال فراوان خواهد بود و شاهنشاه به نظر کردن در جو به ويژه تبرک مي جست.»[41]
اين خوان نوروزى برپايه عدد مقدس هفت بنا شده بود. توران شهريارى، سخنران جامعه زرتشتى معتقد است: «تقدس عدد هفت از آيين مهر يا ميترا است و به سالهاى دور باز مى گردد. در آيين میترایی، هفت مرحله وجود داشت تا انسان به مقام عالى و آسمانى برسد. پس عدد هفت از پيش از زرتشت براى انسان عزيز بوده و در آيين هاى مختلف و به نمادهاى گوناگون ديده مى شود، مانند هفت آسمان ، هفت دريا ، هفت گياه و...»
ابوریحان گوید که: «عبدالصمد بن علی در روایتی که به جد خود ابن عباس می رساند نقل میکند که در نوروز جامی سیمین (نقره یی) که پر از حلوا بود برای پیغمبر هدیه آوردند و آن حضرت پرسید که این چیست؟ گفتند امروز روز نوروز است. پرسید که نوروز چیست؟ گفتند عید بزرگ فارسیان[42] است... سپس از آن حلوا تناول کرد و جام را میان اصحاب خود قسمت کرده گفت: کاش هر روزی برای ما نوروز می بود.»[43]
« در این روز (اول حمل) رسم است که مردمان برای یک دیگر هدیه می فرستند. و رسم ملوک خراسان این است که در این موسم به سپاهیان خود لباس بهاری و تابستانی می دهند. [44] [و] در این روز مردم به یک دیگر آب می پاشند و سبب این کار همان شستشو است.» [45] و در بامداد نوروز مردم به یکدیگر آب می پاشیدند و شکر را هدیه میدادند و امرای اسلامی هم به مناسبت نوروز هدایا می پذیرفتند و این هدایا در عهد بنی امیه از مردم عجم به پنج تا ده میلیون درهم بالغ میشد.» [46]
مراسم نوروز در دربار هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان و دوره اسلامی
تاریخ هخامنشیان و اشکانیان بسیار تاریک و مبهم است. بنا بر این مراسم نوروز در این دوره ها نیز تاریخ روشن ندارد. دهخدا گوید که: « به طورکلي از مراسم نوروز در دربار شاهنشاهان هخامنشي و اشکاني اطلاعات دقيقي در دست نيست، اما از آداب برگزاري جشن نوروز در عهد ساسانيان اطلاعات گرانبهائي موجود است.» [47]
پس از ساسانیان، دربارهاي نخستين خلفاي اسلامي به نوروزاعتنائي نداشتند. لیکن «چون نفوذ مردم خراسان بعد از ابومسلم و برمکیان در دربار خلفا فراوان شد، استقبال نوروز و مهرگان از سر رونق یافت و حتی شعرای عرب در باره این جشن های عجمی قصاید و اشعار ساختند، که حمزه بن حسن اصفهانی این گونه اشعار و سرودها را در کتاب «اشعار السایره فی النیروز و المهرجان» فراهم آورده است.» [48]
نوروز در افغانستان معاصر
امروزه مردم افغانستان نوروز را به نام آغاز سال نو و به یاد سالروز به خلافت نشستن مولا علی جشن می گیرند. نگارنده معتقد است که شاید در هیچ جای دنیا جشن نوروز به اندازة افغانستان ، با شکوه و رسمی و به شکل باستانی خود به مدت چهل روز برگذار نمی شود. در نوروز هر سال ، رئیس مملکت یا نمایندة خاص وی همراه با شخصیت های سیاسی و نظامی کشور در بلخ که امروزه مزار شریف گفته میشود، حضور می یابند و در جمع صدها هزار نفر شرکت کننده داخلی و مهمانان خارجی، جهندة سخی (پرچم علی) را بلند کرده و جشن چهل روزه نوروز را آغاز میکنند و این پرچم تا چهل روز در اهتزاز است. این جشن چهل روزه بنام میله سخی و میله گل سرخ نیز یاد می شود. مراسم نوروز با سخنرانی های سیاسی - اجتماعی و مذهبی و برافراشتن عَلمَ بزرگی به بلندی 20 متر آغاز می شود.
بلخ در کتاب مقدس اوستا و دیگر منابع تاریخی، به نام بلخ افراشته درفش یاد شده است. به احتمال زیاد منظور از درفش افراشتة بلخ، همان درفش معروف کاویانی (کیانی) بوده که همیشه در بلخ پایتخت کیانیان، بلند بوده و یا در روزهای ویژه ای چون روز جنگ و روز نوروز آن را می افراشتند. فکر میکنم پس از اسلام که مردم بلخ به اسلام گرویدند، به نوروز باستانی خود کم کم رنگ جدید دینی دادند و نام نوروز را به نام علی و نام درفش کاویانی را نیز به نام بیرق علی که پرچمدار رسول خدا بود، تغییر دادند. همان گونه که بند بربر در بامیان که شاید توسط شاهان مقتدر بربر ساخته شده بود، پس از اسلام به نام بند امیر (بند علی) تغییر نام یافت و یا مثلا نام قهرمان اسطوره یی آریانهای زابلی که در ریگ بید به نام اندرا است، در اوستا به نام کرشاسب (کرش اسب، اسب کوهستان) تغییر میکند. یعنی در اوستا، این گرشاسب- آخرین پادشاه پیشدادی بامیان- است که کشنده اژدهای خشک سالی است نه اندرا.
اندرا یعنی خدای جنگ و طوفان و باران سیلابی است که «اژدهای خشکی و خشک سالی موسوم به «وریترا Vritra» را که در کوه های بلند مقام دارد و مانع جریان آب است می زند. او پهلوان آریان هاست و اژدها را کشته، آبها را به طرف دریایی محیط روان می گرداند.» [49]
بار سوم پس از اسلام گویا باز هم نام قهرمان عوض می شود و نام گرشاسب نیز فراموش گردیده و نام مولا علی (ع) در میان می آید. یعنی به عقیده مردم کنونی بامیان، این مولا علی است که بند ها را بسته و اژدهای خشک سالی را کشته است. در باره بستن بند بربر و کشتن اژدها به دست مولا علی، اشعار بسیار ناب و عالی در میان مردم بامیان وجود دارد.
باری امروزه تمام مردم افغانستان، نوروز را روزِ به خلافت نشستن علی(ع) تصور کرده و جشن می گیرند و جهنده سخی را نیز به نام وی که پرچمدار رسول خدا بود، به اهتزاز در می آورند. مردم افغانستان سخی را یکی از لقب های علی می دانند.
در کابل، پایتخت، نیز زیارتی است که به آن زیارت سخی می گویند. مردم کابل جشن نوروز را در زیارت سخی برگزار می کنند و در آنجا نیز جهنده سخی را می افرازند. شعرها و دو بیتی هایی در رابطه با نوروز و علی وجود دارد. از جمله:
نوروز رسید و عید اکبر گردید/ برگِردِ سرِ ساقیِ کوثر گردید
امروز علی نشست برتخت نبی/ زان روست که روز و شب برابر گردید
و یا: روز نوروزه خدا جان جهنده بالا می شود/ از کرامات سخی جان کور بینا می شود
کم – پیرک و نوروز
«یکی از رسوم دیگر نوروزی به ویژه درمناطق مرکزی افغانستان، استقبال از کمپیرک است. کمپیرک مردی است مُسن و قد خمیده که لباس رنگی می پوشد، ترکیبی از سرخ و سبز. کلاه بلندی به سر دارد. مو و ریش سفید و بلندی دارد. معمولا یک شمشیر و یک عصا به دست دارد و یک تسبیح که دانه های درشت دارد. چکمه های بلند می پوشد.
کمپیرک لشکری دارد که آنها هم لباس های رنگی دارند. لشکر کمپیرک از او محافظت می کنند. کمپیرک به محلات تجمع مردم سر می زند، مردم به دورش حلقه می زنند و او خطاب به آنها سخنان پند آمیز و پر از اندرز می گوید. آنها را می خنداند و بعد به تجمع دیگر سر می زند.
مردم تارهایی از ریش کمپیرک را به عنوان تبرک با خود می برند. ریش کمپیرک ساختگی است. در میان لشکر کمپیرک افراد خاصی هستند که از مردم کمک جمع می کنند و بعد همه کمک های جمع شده را میان فقرا تقسیم می کنند و یا هم به مراکز عام المنفعه، مثل مسجد، مدرسه و یا هم چیز دیگر کمک می کنند.
یکی از جنبه های جالب نمایش کمپیرک این است که قبل از رسیدن کمپیرک یک مرد دیگری که خود را به دروغ کمپیرک جا زده است، می آید و او و لشکریانش لباس سفید به تن دارند که نماد زمستان هستند. بعدا لشکر کمپیرک اصلی از راه می رسد و این دو لشکر در گیر یک جنگ نمایشی می شوند. دراین نبرد نمایشی لشکر کمپیرک اصلی که به نشانه بهار لباس های رنگارنگ به تن دارند، بر لشکر سفید پوش کمپیرک دروغین پیروز می شوند.» [50]
سرانجام قطعه بیتی از خداوندگار بلخ- مولانای بزرگ- را درباره نوروز و بهار زمزمه میکنیم.
ای نوبهار عاشقان، داری خبر از یارما؟ / ای از تو آبستن، چمن وی از تو خندان باغ ما.
جشن خرم روز
بجز دو جشن مهم نوروز و مهرگان که در اعتدال (برابری شب و روز) بهاری و خزانی بر گزار میگردید، یکی از جشن های زیبا و پر معنی باستانی، جشن «خرم روز» است که در فصل زمستان و در اول دیماه برگزار می گردید. ابو ریحان بیرونی نوشته است: «نخستین روز دیماه خرم روز است و این روز و این ماه هردو به نام خدای تعالی که هرمزد است، نامیده شده... و در این روز پادشاه از تخت شاهی به زیر می آمد و جامه سپید می پوشید و در بیابان بر فرشهای سپید می نشست و دربانها و نگهبانان و قَراوُلان را که شکوه پادشاه بدانها است به کنار میراند و در امور دنیا فارغ البال نظر می نمود و هر نیازمندی که می خواست با پادشاه سخن بگوید خواه گدا باشد یا دارا، خواه از اشراف باشد یا رعیت، بدون هیچ پرده و دربانی به نزد پادشاه می رفت و بدون هیچ مانعی با او گفتگو می کرد و در این روز پادشاه با دهقانان (دهگانان) یکجا می نشست و در یک سفره با ایشان غذا می خورد و می گفت: من امروز مانند یکی از شما هستم و من با شما برادر هستم. زیرا برپایی دنیا به کارهایی است که به دست شما میشود و برپایی عمران و پیشرفت دنیا هم به پادشاه است و نه پادشاه را از رعیت گریزی است و نه رعیت را از پادشاه و چون حقیقت امر چنین شد پس من که پادشاه هستم با شما برزیگران برادر خواهم بود و مانند دو برادر مهربان خواهیم بود. بویژه که دو برادر مهربان «هوشنگ» و «وَیکَرد»[51] چنین بودند.» [52]
جشن گاو گَتَل
پس از جشن خرم روز که در اول دیماه برگزار می گردید در شام 15 دیماه عیدی به نام عید «گاو گَتَل» برگزار می گردید. گَو گَتَل در گویش کنونی هزارگان به معنی گاو و اسب و بز و گوسفند و... است. شاید در گذشته این عید را به نام گاو افریدون و به خواطر شکر گزاری برگزار می کردند؛ بدین معنی که در طی مراسم ویژه، خداوند را سپاس می کردند که خدا به آنها گاو و گله و رمه داده است.
بیرونی این جشن باستانی را که در شب شانزدهم روز مهر بر گزار میشده، بنام «درامزینان» و «کاکَثَل» یاد کرده و نوشته است: سبب عید گرفتن این روز این است که مملکت «ایرانشهر»[53] در این روز از ترکستان جدا شد و گاوهایی را که ترکستانیان از آنها به یغما برده بودند از تورانیان پس گرفتند. و سبب دیگر، آن است که چون فریدون، ضحاک بیوراسب را از میان برد، گاوهای اثفیان را که ضحاک در موقع محاصره، نمی گذاشت اثفیان به آنها دسترسی داشته باشد، رها کرد و به خانه او بر گردانید... در این شب بر کوه اعظم شبح گاوی سفید دیده می شود و اگر این گاو دو مرتبه آواز دهد، سال فراوانی است و اگر یک مرتبه صدا کند، خشکسالی خواهد شد... سپس این گاو نر از چشم پنهان می شود و تا سال دیگر همان وقت دیده نمی شود و این روز با نوشیدن شیر گاو تبرک می جویند. [54]
مرحوم عبدالحی حبیبی در این باره نوشته است: « در شام 15 دیماه که شب روز مهر و 16 دیماه بود، عیدی به نام «گاو کَثَل» گرفته میشد. این نام در نسخ خطی کتب تاریخ تحریف شده و صورت اصیل آن به دست نمی آید. البیرونی این عید را به دو نام «درامزینان؟» و «کاکَثل؟» آورده و در نسخ خطی زین الاخبار گردیزی هم به دو شکل «کاوکهل» «کاوکلیل» ضبط گردیده که هر یک از این اشکال محل تاملند. کریستن سین[55] نیز در تعیین اصل نام متردد است ولی عقیده دارد که: جزو نخستین کلمه گاو است، که این عید با داستان گاو افریدون وابسته است.[ مرحوم حبیبی پس از این سخنان افزوده است که:] چون در این شب گاوی را می آراستند و بیرون می آوردند و مردم هم آن را می دیدند و تماشا می کردند، پس می توانیم نام این عید را طوری که البیرونی ضبط کرده «گاوکثل» بشماریم. چه کسل یا کتل - به فتحتین- در پنبتو تا کنون به معنی تماشا و دیدن است.» [56]
اما به نظر نگارنده بخش اخیر سخن مرحوم حبیبی قابل نقد است. زیرا نخست اینکه جشن «گاوکثل» مانند دیگر جشن های باستانی از مراسم پارسیان بلخ و نیمروز است و لابد این نام نیز باید یک واژه دری باشد نه واژه پشتو. پر هزینه و سخت است که دو کلمه «گاوکثل» را از هم جدا کرده و گاو کلمه نخست آن را به معنی پارسی بگیریم و کلمه دوم یعنی«کثل» را بدل به «کسل» و «کتل» نموده و سپس آن را به زبان پشتو به معنی تماشا بگیریم. نگارنده معتقد است که کاکَثَل که در عبارت بیرونی ضبط شده، همان گاوگَتَل است که امروزه در گویش هزارگی باقی مانده است. گاوگتل یک نام مرکب دری است و از دو کلمه دری ترکیب یافته است. بدل شدن کاف عربی به گاف پارسی و بدل شدن «ثا» به «تا» در زبان دری نظیر بسیار دارد. مانند: کژدم و یادکار و کور که به گژدم و یادگار و گور تغییر یافته است و یا مانند: پَرتَوَ که پَرثَوَ نیز خوانده میشود و مانندکیومرث و گاثها که گاهی گیومرت و گاتها نیز خوانده می شود.
جشن بهمنجنه
یکی دیگر از جشن های باستانی جشن بهمنجنه است که در روز دوم بهمن به نام بهمن بر گزار می شده است و بهمن نام فرشته نگهبان دا